سرویس سیاست مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
********
از دمشق تا بارسلون!
جعفر بلوری در کیهان نوشت:
«نباید داعش را از بین برد چرا که این گروه تروریستی میتواند آمریکا را به اهدافش در منطقه برساند.» این جمله، بخشی از مقاله «هنری کیسینجر» است که به نوشته روزنامه انگلیسی ایندیپندنت، برای وبسایت خبری تحلیلی CapX و خطاب به دونالد ترامپ، رئیسجمهور آمریکا نوشته شده است. وزیر خارجه «ریچارد نیکسون» در ادامه مقالهاش، دلیل چنین پیشنهادی را چنین برشمرده که با استفاده از چنین جانورانی «میتوان جلوی قدرت گرفتن ایران را در منطقه گرفت.» پس«نباید آنها را از بین برد»!
آنچه روز پنجشنبه در بارسلونای اسپانیا رخ داد و طی چند حمله تروریستی، داعش 14 غیرنظامی بیگناه را کشت و 100 شهروند دیگر این کشور اروپایی را مجروح کرد، فقط پس لرزههای عملیاتهای بزرگی مثل آزادسازی حلب، موصل، عرسال، کوبانی و... نیست. نتیجه سیاستهایی است که گوشهای از آن را هنری کیسینجر علنی کرد. «داعش را در منطقه حفظ کن» یعنی اولا، مانع از بازگشت آنها به خانههایشان در غرب شو، ثانیا همچنان به هدف اصلی از تشکیل چنین موجوداتی که همانا، درگیر ساختن ایران و مقاومت است، بپرداز و از همه مهمتر این که، جان مردم اصلا اهمیتی ندارد! این «مردم» میتواند مردم آسیا و آفریقا باشد، میتواند حتی مردم اروپا باشد! حوادث هولناک اسپانیا که طی آنها تکفیریها، دهها زن و کودک بیگناه را به طرز ناجوانمردانهای با خودرو زیر گرفتند و به خاک و خون کشیدند، حاصل همین استراتژی «داعش را نباید از بین برد» است.
حدود 5 سال پیش و زمانی که، غائله «داعش» و «تکفیریها» را ساختند و این سگهای هار را به جان مردم انداختند، غرب هیچ اقدامی-تاکید میشود هیچ اقدامی- برای جلوگیری از هجوم تکفیریهای چشم آبی از کشورشان به منطقه غرب آسیا نکرد چرا که برای این پروژه سنگین، به نیروی انسانی نیاز داشت، و از طرفی میخواست غرب را از لوث وجود چنین موجودات پلیدی پاک کند. استراتژیستهایی مثل کیسینجر که احتمالا راهاندازی غائله داعش نیز زیر سر چنین موجوداتی است، شاید، به اینجای کار فکر نکرده بودند که اگر این پروژه شکست خورد و تکفیریها خواستند به خانههایشان برگردند، چه خواهد شد. البته شاید فکر اینجای کار را هم کرده باشند اما جان مردم برایشان اهمیتی نداشته است. حادثه بارسلونا در یک کلام، نتیجه شکست پروژه داعش در غرب آسیا و پیروی از سیاستهای امثال هنری کیسینجر است.
تروریستهای تکفیری که خلافتشان در منطقه از هم فروپاشیده حالا، تغییر استراتژی دادهاند. آنها دیگر لزوما، برای کشتن مردم بیگناه به بمب و اسلحه هم نیاز ندارند. با یک خودرو هم میتوانند به جنایاتشان ادامه دهند. نام جدیدی هم برای تغییر سبک آدمکشیشان انتخاب کردهاند؛ «الخَیْلِ الْمُسَوَّمَه»، یعنی «اسبهای نشاندار»: خودرویی را میدزدند، وارد اماکن پرجمعیت میشوند، به مردم یورش میبرند و تا زمانی که پلیس و نیروهای مسلح از راه برسند، تا میتوانند آدم میکشند. در ماجرای بارسلون، تروریستها با استفاده از خودروهای به سرقت رفته به جمعیت مردم زدند و 14 نفر را به کام مرگ کشاندند و 100 نفر را هم راهی بیمارستانها کردند. به گفته پلیس اسپانیا، 5 عامل انتحاری نیز قبل از انفجار کمربندهای انتحاری، شناسایی و به هلاکت رسیدهاند. خدا میداند اگر این 5 نفر موفق به انجام عملیات میشدند، شمار تلفات این حوادث، چقدر بالاتر رفته بود.
حملات تروریستی دیگر محدود به عراق، سوریه، افغانستان و لیبی نیست. وقوع چنین حملاتی در اروپا و آمریکا نیز درست مثل این کشورهای جنگزده، در حال تبدیل شدن به امری عادی است. راه مقابله با چنین حملاتی نیز تا زمانی که غرب با داعش و گروههای تکفیری به صورت «گزینشی» وارد نبرد میشود و دست از حمایت این گروهها برنمیدارد، بسته خواهد بود. با ادامه چنین وضعی، این مردم کشورهای اروپایی خواهند بود که باید «تقاص» حماقتهای رهبرانشان را پس بدهند. اما با وجود همه این حماقتها، راه جلوگیری از تکرار چنین تراژدیهای هولناکی چیست؟
«اسلام هراسی» شاید یکی از اصلیترین اهداف سازندگان داعش باشد.
هنوز هم اگر به نحوه پوشش اخبار مربوط به تروریستهای تکفیری در رسانههای غربی توجه کنیم، اصرار عجیبی روی آوردن کلمه «دولت اسلام» دیده میشود. محال است رسانههای مطرح غربی راجع به داعش خبر یا تحلیلی منتشر کنند اما از این کلمه در آن استفاده نکنند. واکنش عجیب ترامپ به این حادثه و منتسب کردن آن به مسلمانان، ادامه همان مسیر «اسلام هراسی» است.
ترامپ با تعریف یک افسانه تاریخی مورد علاقه نژادپرستان آمریکایی به نوعی، خواستار کشتار مسلمانان در اروپا شده است! شاید عجیب به نظر برسد اما، تبعات شوم این سیاست نیز اکنون، به شکلی دیگر به خود غربیها بازگشته است. دامن زدن به اسلام هراسی امروز به یکی از مهمترین دلایل گسترش نژادپرستی و خشونتهای ناشی از آن تبدیل شده است.
آنچه هفته گذشته در شهر «شارلوتزویل» آمریکا رخ داد، هم شباهت زیادی با حادثه تروریستی بارسلون دارد و هم ارتباط مستقیمی با آن دارد. در آن حادثه نیز یک آمریکایی با خودرو به جمعیت زد و شماری از مردم بیگناه این کشور را به خاک و خون کشید. اگر در بارسلونای اسپانیا، داعشیهای متعصب مردم را میکشند در «شارلوتزویل» آمریکا نژادپرستان متعصب مردم را میکشند، نژادپرستانی که خواهان اخراج پناهجویانی هستند که از قضا، بسیاری از آنها در پی ترس از همین داعشیها به اروپاگریختهاند! میتوان به جرات گفت، بحران نژادپرستی که غرب را گرفتار کرده و به نوشته نیویورکر، آمریکا را تا آستانه یک جنگ داخلی جلو برده، با پروژه داعش که ساخته و پرداخته غرب است، ارتباط مستقیمی دارد.
پیروزی ترامپ در آمریکا در کنار سیل پناهجویان فراری از چنگ داعش به غرب، به نژادپرستانی که مثل داعش آدم میکشند، جان تازهای داده و غرب را وارد بحرانهای تازهای کرده است. به چنین شرایطی سیل بازگشت تروریستهای چشم آبی به خانههایشان را اضافه کنید. همه اینها، بحرانهایی هستند که به ناآرامیها در اروپا و آمریکا دامن زده و این کشورها را وارد بد مخمصهای کردهاند. غرب امروز از بحران ناامنی رنج میبرد و این بحرانها نیز حاصل، داعش، اسلام هراسی، پناهجویان، ترامپ و نژادپرستان است.
راه حل این بحران رو به رشد اما ، چه درآسیا و آفریقا و چه در آمریکا و اروپا تنها بمباران داعش و تکفیریها نیست، راهحل، بمباران «ایدئولوژی داعش پرور وهابی» است. تا دلارهای سعودی، مدارس داعش پرور این رژیم در سراسر جهان و طمع رهبران غرب به دلارهای نفتی این رژیم قرون وسطایی هست، با بمباران تروریستها کار به جایی نخواهیم برد. باید ایدئولوژی «وهابیت» را بمباران کرد و با آلسعود که مروج این ایدئولوژی انحرافی و ضداسلام و بشریت است مقابله شود.
در بحبوحه حملات تروریستی اسپانیا و درست زمانی که ماشین جنگی داعش، مردم بیگناه این کشور اروپایی را «ِله» میکرد، خبر افتتاح نمایشگاه بزرگ دمشق با حضور ۴۳کشور مخابره شد. ۱۴۳ تیم از ۴۳ کشور وضعیت امنیتی سوریه را برای شرکت در این نمایشگاه مناسب دیده و در آن شرکت کردهاند. از آمریکا و اروپا بگیر تا آفریقا و آسیا در این نمایشگاه شرکت کردهاند. برپایی این نمایشگاه و وقوع آن حملات تروریستی یک پیام بیشتر ندارد: هرچه غرب آسیا به آرامش و امنیت نزدیکتر میشود، قلب اروپا و آمریکا، نا امنتر میشود.
سقوط نعش واشنگتن از برج ترامپ
شروین طاهری در وطن امروز نوشت:
خیلی از ما و دیگر مردم جهان هنوز هم آمریکا را با فیلمهای غرب وحشیاش میشناسیم که دوران بردهداری و جنگ داخلی ایالات شمالی و جنوبی را روایت میکنند. شاید نسل ما این روزها بیشتر وسترنهای معاصر فضایی و تخیلی و آخرالزمانی را بپسندد اما بسیاری از پدرها و مادرهایمان حتما یک دوجین از آن اسطورههای بزنبهادر سلولوئیدی از «جان وین» گرفته تا «کلینت ایستوود»، در قامت گاوچرانها و ششلول بندهای هالیوودی و اسپاگتی در گنجه خاطراتشان دارند.
چند وقتی است فضا برای این خاطرهبازیها مساعد شده است؛ نیازی هم به دانلودهای طولانی و در آوردن دیویدیها از قابشان یا حتی گرفتن غبار ویاچاسهای قدیمی نیست، حتی اینکه بخواهیم بنشینیم و شبکههای درب و داغانی را بالا و پایین کنیم که وسط تبلیغات گارسینیا کامبوجا و برچسب ضد زگیل، فیلمهای قدیمی هم نشان میدهند. همین که تلویزیون را روی نخستین شبکه خبری روشن کنیم مستقیم میرویم به غرب وحشی.
گزارشهای خبری حالا فقط داعشیها را چاقو به دست با ماسکهای سیاه نشان نمیدهند - که البته میدانیم و میدانید که اینها هم قابهایی بیشتر هالیوودی هستند تا هزار و یک شبی – بلکه حالا شبانهروزی از دو قدمی کاخ سفید واشنگتن، بورس تجارت جهانی نیویورک و سیلیکون ولی کالیفرنیا، تصاویری مخابره میشود که جماعتی سفید بیاعصاب را مشعل به دست نشان میدهد که واقعا انگار از دل تاریخ درآمدهاند و در عصر تعاریف پساملیتی و پسانژادی و حتی پساجنسیتی یکهو فریاد میکشند: «حق برتری سفید، خون و خاک، بمیر کاکا سیاه، گم شو جهود!» و فقط فریاد نمیکشند، بلکه مسلح میگردند و به مخالفان ضد فاشیست یا چپگرایشان حمله میبرند و آدم هم میکشند. همه اینها را زیر پرچم پیژامهای ایالات متحده و زیر لوای اصل آزادی بیان انجام میدهند، اگرچه خود پرچم کنفدراسیون ایالتهای جنوبی حامی بردهداری را در دست دارند.
لابد میپرسید این است عاقبت زیستن در مهد دموکراسی جهان؟ اما نباید زود قضاوت کرد چون شاید حقیقت آمریکا همیشه همین طور بوده و به هزاران ترفند تنها روی موجهترش را به ما نشان داده باشند. فراموش نکنیم که سفیدهای آمریکا تا دهه 1970 و تا چند سال پس از لغو قانون بردهداری همچنان به طور نظاممند در حال قتل و سرکوب و تحقیر سیاهان بودند. چه کسانی مالکوم ایکس و مارتین لوترکینگ را ترور کردند؟
دوران ریاستجمهوری باراک اوباما هم یک عصر قلابی و سوءتفاهمی بزرگ در تاریخ آمریکا بود. درست مثل اینکه شخصیت سینمایی «جانگو» پس از آزادی از بردگی، نماد صلیبیون را از جرج بوش تحویل گرفته باشد و دایره زنگی کاکاسیاهها و نماد بردگان آمریکایی را بالای آن چسبانده باشد. نتیجه میشود نماد همجنسگرایی یا همان جنبشی که گسترش آن نقش مهمی در خیزش یانکیهای سفید حامی ترامپ علیه لیبرالها در انتخابات پاییز گذشته داشت.
با این حال امروز این سفیدبرترپندارهای افراطی(!) با آنکه ظاهرا رنگینپوستان شبهجهان سومی آمریکا را هدف قرار میدهند با آن «رژه وحشت»شان دیگر برای ما جهان سومیها چندان غریب نیستند.
یکجور صداقت و اصالت وحشی و بهاصطلاح «اوریجینال» در آنها موج میزند، درست مثل خود ترامپ. انگار که دریافته باشیم آنها برخلاف ژست خودبزرگبینانهشان از مریخ نیامدهاند، بلکه از همان غرب وحشی وسترنهای آشنای ما در خارج از جهان مدرن آمدهاند.
شاید آنها هنوز تصور کنند مثل گذشته ارباب هستند اما خب! زمانه عوض شده، جهان به جلو رفته و آنها در زمان به عقب رفتهاند. البته پیشنهاد بیبیسی، صدای آمریکا و من و تو، این است که خدای نکرده نباید آنها را نژادپرست، نازی یا تروریست بخوانیم حتی اگر تمام شبکهها و تارنماها و روزنامههای آمریکا همصدا با سیاستمداران و مردمشان چنین نسبتی به آنها بدهند. شبکههای پارسیزبان متعلق به شرکای آنگلوساکسون ترامپ نمیخواهند مثل او بند را آب بدهند و دوست ندارند ما این طور فکر کنیم که همه غرب دارد دوباره به یکباره وحشی میشود.
اما مساله اینجاست که با مشاهده آنچه این روزها در شارلوتسویل و بسیاری دیگر از شهرهای متفرقه ایالات متفرقه آمریکا میگذرد، این سوال برای مخاطبان این شبکهها پیش میآید که نکند سحر معجون مدرنیته اثرش را از دست داده و غربیها دارند «شرک»وار همینطور در جستوجوی اصلشان به روزگار وصلشان بازمیگردند اما در حقیقت به عصر غرب وحشی، عصر تاریک بردهداری و جنگ شمال و جنوب بر سر آن، آدمسوزیهای قرونوسطی، نسلکشی وایکینگها، جنگهای صلیبی و چه بسا جنگلنشینی اعقاب اولیه همینهایی که امروز خود را نژاد برتر سفید از نسل مردم شمال اروپا میخوانند؟
آنچه ترامپ در نشست خبری جنجالی همین سهشنبه گذشته گفت در حقیقت آب پاکی بود روی دست هر آنکه آمریکا را مهد برابری نژادی تصور میکرد.
او به شکلی احمقانه تلاش کرد با ادبیات سیاسی کودکانه خود حساب نژادپرستان مسیحی کوکلاکس کلان و همینطور همتایان لامذهب نازیشان را از وطنپرستانی معصوم که به زعم او در ماههای اخیر در نیواورلئان، بالتیمور و شارلوتسویل جمع شدهاند تا از هویت تاریخی آمریکا دفاع کنند، جدا کند.
ترامپ دفاع از بقای مجسمههای ژنرالهای بزرگ کنفدراسیون جنوبیها را که اواخر قرن نوزدهم یا اوایل قرن بیستم ساخته شده بودند مشروع دانست؛ مجسمههایی از ژنرال رابرت لی و ژنرال استونوال جکسون در ایالتهای ویرجینیا، مریلند، فلوریدا و لوئیزیانا که حامیان بردهداری در جنگهای داخلی را در نقش قهرمانان تاریخ کوتاه آمریکا معرفی میکنند.
اما ترامپ آنجا تیرخلاص بر پیکر مفهوم آمریکا زد که در پاسخ به خبرنگاری که ژنرال لی را نژادپرست و طرفدار بردهداری میدانست بند را چنین آب داد: «جرج واشنگتن هم بردهدار بزرگی بود. توماس جفرسون هم از بردهداران بزرگ بود. آیا باید برویم و مجسمه آنها را برداریم؟»
آیا این گذشتن ترامپ از نعش واشنگتن به عنوان بنیانگذار نرمافزار ارزشهای آمریکایی نبود؟ سیاستمدار فراماسونی که اواخر قرن هجدهم ایالات مستعمرهنشین بریتانیا را متحد کرد و در جنگ استقلال به پیروزی رساند و خود به عنوان نخستین رئیسجمهور آمریکا برگزیده شد. جرج واشنگتنی که سنگ بنای دموکراسی را در غرب گذاشت و اعلامیه حقوق بشر اروپایی را مبنای قانون اساسی آمریکای آزاد قرار داد.
نکتهای که نباید مغفول بماند این بود که ترامپ به عنوان آخرین رئیسجمهور آمریکا پنبه نخستین رئیسجمهور را نه از کاخ سفید پایتخت، یادگار جرج واشنگتن، بلکه از بالای برج عاجش در منهتن نیویورک زد و نعش او را از آن بالا پایین انداخت. اینکه او تنها 4 روز پس از بلوای شارلوتسویل در قلب ایالت ویرجینیا، ایالتی سفیدپوستنشین که «ریچموند» پایتخت جنوبیهای بردهدار را در جریان جنگهای داخلی قرن نوزدهمی در خود جای میداد، صریحا با نژادپرستانی که هویت ژنتیکی خود را معادل تاریخ آمریکا و حتی تمدن غرب میدانند، اعلام همبستگی میکرد، چه معنایی جز این داشت که آمریکای مطلوب او و حامیانش با آمریکای دموکراتیکی که تبلیغ میشود ماهیتی متفاوت دارد.
ترامپ صریحا دفاع از بردهداران را به دفاع از تاریخ و هویت آمریکا گره زده است. او با یک شیب تصاعدی تا پایان هفته، حمایت خود از نژادپرستان را افزایش داد. تا آنجا که در توئیتهای جنجالی پنجشنبه پیش، زدن پنبه ارزشهای آمریکایی را به مرحله جایگزینی ارزشهای حقوقبشری مندرج در متمم چهارم قانون اساسی آمریکا با منطق کاپیتالیستی اصالت انتفاع حتی به قیمت بردهداری رساند.
او پایین کشیدن نمادهای بردهداری از جمله مجسمههای امثال ژنرال لی و ژنرال جکسون را اینگونه توصیف کرد: «غمانگیز است که تاریخ و فرهنگ کشور باعظمت ما با برداشته شدن این مجسمههای زیبا تکهپاره میشود...» این معنایی ندارد جز گره زدن تاریخ دویست و اندی ساله آمریکا به افتخار بردهداری. گویی که او رسالت خود میداند که 150 سال پس از شکست، در قامت یک رهبر جنوبی از شمالیهایی که شکوه نژادپرستی سفید را لکهدار کردند انتقام بگیرد.
او دوست دارد همچنان ادای ارباب سفید را درآورد اما با صراحت و پردهدری بیمثالش نه فقط آن پرده مزورانه و سانتیمانتال «رویای آمریکایی» را از جلوی چشم جهانیان کنار زده، بلکه به شکلی باورنکردنی حتی پرده سینمای هالیوودی را که میان ما و حقیقت آمریکا فاصله میانداخت دریده و تاریخ را درنوردیده تا آمریکا را به دوران غرب وحشی ببرد. دورانی که ایالات شمالی و جنوبی بر سر بردهداری و منافع تجاری ناشی از آن یکدیگر را قصابی میکردند.
البته این یک سوءتفاهم بزرگ است که بگوییم دونالد ترامپ با قوانین ضدمهاجرتیاش آمریکا را از دسترس مردم جهان دور کرده است، اتفاقا به لطف این «جان وین» جدید و اکثریت گاوچرانهای سفیدپوستی که در انتخابات ریاستجمهوری 2017 به او رای دادند، فرهنگ چالهمیدانی یانکیها طوری بر کاخ سفید مستولی شده که عوام عالم خیلی صریح حقیقت پیامهای سلطهجویانه عمو سام را در غیاب ادبیات قراردادی استعمار با ترجیعبندهای تکراری تهوعآورش چون «دموکراسی» و «حقوق بشر» درک میکنند.
چرا دکترمصدق فرزندش را به استقبال سفیر آمریکا فرستاد؟
بهروز بیهقی درخراسان نوشت:
گرچه با وجود گذشت 64سال از کودتای 28مرداد 1332، هنوز هم سایه ابهام بر برخی از زوایای این رویداد تاریخی مهم سنگینی میکند، اما به مدد اسنادی که هرازگاه از سوی دولتهای غربی دست اندرکار کودتا منتشر میشود، حال میتوان تصویر روشن تری از زمینههای وقوع کودتا و به فرجام رسیدن آن ارائه کرد. از میان ابعاد مختلف این واقعه تاریخی، مورخان ایرانی صاحب کرسی تدریس در دانشگاههای غربی مانند پروفسور یرواند آبراهامیان و دکترعباس میلانی، بر رویکرد فریبکارانه دولت آمریکا در اظهار دوستی و دست کم بی طرفی نسبت به دولت دکترمحمد مصدق از یک سو و تمهید مقدمات گسترده برای سرنگونی دولت وی با کودتا از سوی دیگر، انگشت تأکید نهاده اند.
صورت عقابی با خطوط غم انگیز
پروفسور آبراهامیان در کتاب «کودتا»، با شرح نشانههایی که اعتماد دکترمصدق را نسبت به آمریکا جلب میکرد و نیز نقل قولی از سفیر وقت آمریکا در ایران، که از صحنه گردانان اصلی کودتا به شمار میرفت، رویکرد دوگانه آمریکا در برابر ملی شدن صنعت نفت کشورمان را چنین توضیح داده است: « کشاکش لفظی بین دیپلماتهای آمریکایی و بریتانیایی این تصور نادرست را بر جای گذاشت که ایالات متحده آمریکا با جنبش ملی شدن نفت ایران همدلی دارد. طرز برخورد آمریکا با مصدق و موضوع ملی شدن نفت از سوی لوی هندرسن جانشین هنری گرادی در سمت سفیر آمریکا به خوبی جمع بندی شده بود. هندرسن که در مهندسی کودتای سال 32 نقش داشت، قبلا سفیر آمریکا در عراق بود و با تجربهای قابل ملاحظه در مسائل نفتی وارد ایران شد. او دو دهه بعد در خاطراتش اذعان کرد که: « مصدق را فردی جذاب دیدم. منظور این نیست که خوش قیافه بود.
او دراز و بی قواره بود. صورتی عقابی با خطوطی غم انگیز داشت که به احتمال زیاد، همراهی طرف صحبتش را جلب میکرد. نوعی خوش طبعی زیاد و در مواردی گزنده داشت. به رغم سرسختی و یک دنده بودن، فردی مودب و محترم برای همکاری بود. دلمان میخواست روابط خوبی با او داشته باشیم، اما نه به قیمت تصویب لغو امتیاز نفتی بریتانیا. به باور ما، چنین خلع ید و مصادرهای نمیتوانست منافع اساسی ایران، بریتانیای کبیر و یا ایالات متحده آمریکا را تأمین کند. کنشهایی از این نوع، اعتماد متقابلی را که لازمه رونق تجارت بین المللی بود، تضعیف میکرد ... . سرانجام به این نتیجه رسیدم که تا وقتی مصدق بر مصدر کار است، هیچ راه حل و مصالحهای در زمینه مسئله نفت امکان پذیر نیست.»
27مرداد1332؛ مذاکرات مصدق و هندرسن در تهران
تصریحات سفیر وقت آمریکا در تهران و اظهارات و اسناد مربوط به سایر مقامات آمریکایی جملگی نشان میدهد که کاخ سفید عزم خود را برای برانداختن مصدق کاملا جزم کرده و در این راستا از هیچ تلاشی فروگذار نکرده بود. با این وصف، تحرکات آمریکاییها نتوانست رخنهای در اعتماد دکترمصدق نسبت به آنها به وجود آورد. اسف انگیزترین فراز از این حسن اعتماد در مذاکراتی بروز و ظهور یافت که دقیقا یک روز پیش از وقوع کودتا، انجام شد و از قضا این مذاکرات، واپسین سدها در برابر کودتاگران را شکست. این در حالی است که دکترمصدق از سر احترام و اعتماد، فرزند خود را برای استقبال از طرف آمریکایی این مذاکرات روانه فرودگاه کرده بود.
دکترعباس میلانی در کتاب «نگاهی به شاه» نحوه ورود آسیمه سرانه هندرسن به تهران و محور اصلی مذاکراتش با دکترمصدق را این گونه شرح داده است: « سیا، در تحلیلی که در 27مرداد برای آیزنهاور تدارک دیده بود علت شکست تلاش برای برانداختن مصدق را «سه روز تأخیر و تعلل از سوی ژنرالهای ایرانی» دانست. در همین یادداشت آمده بود که آمریکا باید «وضعیت ایران را از منظری نو ارزیابی کند و چه بسا که برای حفظ اندکی نفوذ در آن جا، چارهای جز همسویی با مصدق نداشته باشیم.» بخشی از این تلاش برای «همسویی» بازگشت عجولانه هندرسن به تهران بود. شب 27مرداد او به تهران بازگشت. چند هفته پیش تهران را ترک گفته بود تا نشانی از ردپای آمریکا در رخدادهای مرداد نباشد. حال بازگشتش به ایران ضرورت پیدا کرده بود. اهمیت این ماجرا در حدی بود که او منتظر پروازهای عادی شرکتهای هواپیمایی نماند و با «هواپیمای ویژه نیروی هوایی آمریکا به تهران رجعت کرد.» فرزند مصدق در فرودگاه به استقبالش رفت و از همان جا هندرسن را به دیدار مصدق برد. به گفته هندرسن، مصدق نه تنها «لبخندی پرتمسخر» بر لب داشت بلکه روحیه رهبری ظفرمند داشت.
در آن دیدار هندرسن بر ضرورت حراست از جان شهروندان آمریکایی تأکید کرد و شاید به همین خاطر روز بعد دکترمصدق نه تنها هرگونه تظاهرات خیابانی را منع کرد بلکه به طرفدارانش هم دستور داد به خیابانها نیایند. »
اشتباه مهلک پیرمرد!
به این ترتیب، با خدعه سفیر آمریکا و با شکافی که پیش از آن، بین ملی گراها و مذهبیها درچگونگی تداوم نهضت ملی شدن صنعت نفت ایجاد شده بود، عرصه حتی از حامیان ملی گرای مصدق هم خالی شد و او با آخرین دستور خود پیش از کودتا، عملا عرصه را به کودتاگران وانهاد.
پروفسور آبراهامیان، روایت هندرسن از این مذاکرات و پیامد آن را چنین خلاصه کرده است: «سفیر آمریکا موقع برگشتن به تهران خواهان «ملاقات فوری حضوری» با مصدق شده و در آن جلسه به شدت به مسئله «حملات اوباش» به غربیها اعتراض کرده و تهدید کرده بود که اگر خیابانها آرام نشود، تمامی آمریکاییها را از ایران خارج خواهد کرد. براساس نوشته هندرسن، مصدق «عصبی» شد، تلفن را برداشت و به رئیس شهربانی دستور داد «نظم را به خیابانها بازگرداند». براساس نوشته هندرسن، این «اشتباه مهلک پیرمرد بود». اکنون مصدق به دام افتاده بود. او رسما انجام هرگونه تظاهرات را ممنوع کرد. »
تهران جدید
حسن کربلایی در رسالت نوشت:
«تهران جدید»عنوان ویژه نامه 128 صفحه ای روزنامه همشهری است. این ویژه نامه حاوی چکیده عملکرد آقای دکتر محمدباقر قالیباف در 12 سال تصدیگری شهرداری تهران است. تصویری که از تهران جدید ما امروز داریم شهری آباد است که هر گوشه اش تماشایی است. تهران امروز یک تهران آباد، پویا و پیشرو است. تهران امروز ام القرای جهان اسلام است. با آنکه ایران طی چهار دهه گذشته تحت ظالمانه ترین تحریم ها و بی رحمانه ترین برخوردها از سوی دولت های استکباری بوده اما پایتخت و شهرهای بزرگ کشور چهره یک کشور جنگ زده را ندارند. تهران امروز یک شهری است که تنه به تنه پایتخت های بزرگ جهان می زند.
تهران طی 12 سال گذشته با مدیریت جهادی ساخته شده است. تهران جدید را با صدها هکتار فضای سبز و بوستان های بی شمارش می توان دید.
مردم تهران شبها در بوستان ها و فضای سبز تا نیمه های شب به تفریح و تفرج مشغول اند. صبح ها در همین بوستان ها صدها هزار نفر در 2100 ست ورزشی مشغول ورزش و نرمش هستند.
100 هکتار پارک فقط مخصوص بانوان است. بهشت پرندگان در 23 هکتار با 6500 گونه پرنده از شگفتی های بی نظیر تهران در میان پایتخت های جهان است. در باغ موزه دفاع مقدس هشت سال فداکاری و ایثار ملت را در قاب های بزرگ و دیدنی این باغ بزرگ به خوبی می توان دید.
نصب 2 هزار متر نقاشی در باغ موزه دفاع مقدس هر بیننده ای را به فضای عملیات بیت المقدس، عملیات آزادسازی خرمشهر می برد.
پانوراماهای دفاع مقدس که در نوع خود در خاورمیانه بی نظیر است از شگفتی های باغ موزه دفاع مقدس است. این ساخت که نمایی از مقاومت ملت ایران است از جاذبه های بزرگ گردشگری در تهران نیز محسوب می شود.
دکتر قالیباف طی 12 سال گذشته بزرگراه ها را 82 درصد افزایش داد و این رکوردی بزرگ است.22 کیلومتر فقط طول تونلهای بزرگ درون شهری تهران است که نمادی از کارآمدی کارنامه شهرداری تهران محسوب می شود.
ساخت «پل صدر» که از شاهکارهای پل سازی کشور است فقط ظرف 800 روز کار شبانه روزی انجام شد. پل صدر همچنان در صدر درخشش های تهران قرار دارد.
«شهر آفتاب» در جنوب پایتخت امروز به یک مرکز فرهنگی بزرگ در خدمت فرهنگ کشور است. مددسراها و گرمخانه ها و نیز خدمات عظیم در جنوب شهر تهران فاصله شمال و جنوب را طی 12 سال گذشته به کمترین کاهش داد.
امروز خدماتی که شهرداری تهران در جنوب شهر به شهروندان می دهد اگر بیشتر از شمال شهر نباشد قطعا کمتر نیست.تهران سال 85 فقط 20 کتابخانه داشت اما امروز 380 کتابخانه فعال به دوستداران فرهنگ خدمات ارائه می دهند.
دکتر قالیباف سال 84 تهران را با 89 کیلومتر خط مترو تحویل گرفت و امروز پس از 12 سال با 189 کیلومتر خط مترو تحویل می دهد.امروز با 200 کیلومتر طول شبکه اتوبوس های تندرو جابجایی مسافر به راحتی صورت می گیرد. این در حالی است که 13 هزار تاکسی نیز در دو سال اخیر نوسازی شده است.
امروز دریاچه «خلیج فارس» بخشی از نمای زیبای تهران در غرب این کلانشهر است. این منطقه به صورت یک منطقه گردشگری چشم هر بیننده ای را به خود جلب کرده و می نوازد.امروز 23 شهر جهان خواهرخوانده تهران هستند. بنیاد «سیتی مایور» (city mayor) از میان بیش از 800 شهردار جهان عنوان هشتمین شهردار برتر دنیا را به دکتر قالیباف داد.
امروز تهران یکی از پنج شهر برتر دنیا در حوزه حمل و نقل عمومی است. سازمان ملل تهران را به دلیل ارتقای سطح کیفیت زندگی شهری تقدیر کرده و جایزه ویژه «متروپلیس» را به این شهر اختصاص داده است.کل بدهی شهرداری تهران 15/5 هزار میلیارد تومان است. این در حالی است که طلب شهرداری تهران از دولت بیش از 19 هزار میلیارد تومان است.
متاسفانه دولت یازدهم با شهردار تهران روابط خوبی نداشت و این همه خدمات شهری در تهران در حالی انجام شد که شهردار تهران از حمایت دولت بی نصیب بود.
امروز شهردار جدید تهران چه شهری را تحویل می گیرد؟ او از شورای شهری برخاسته که همسو با دولت است پس در اولین گام می تواند طلب از دولت را نقد کند و بدهی های خود را تصفیه و با حداقل 4/5 هزار میلیارد تومان حاصل از این تسویه حساب به کار خود ادامه دهد.
این روزها تهران با یک مدیر جهادی وداع می کند. کسانی که وارث این همه عمران و زیبایی در تهران هستند باید بدانند چه شهری را تحویل می گیرند تا اگر خواستند روزی این امانت را به اهل خود در دوره های بعدی واگذار کنند کارنامه مشخص و دقیقی را ارائه دهند.
امروز هر کس که وارد تهران، پایتخت جمهوری اسلامی ایران می شود باور نمی کند این شهر در حالی ساخته شده است که تمامی دنیای استکبار به رهبری آمریکای جنایتکار علیه ملت ما بسیج
شده اند تا نگذارند سنگی روی سنگ بنا شود.
تهران با زیبایی های بی نظیرش فریاد برمی آورد که هشت سال دفاع مقدس و نزدیک به 40 سال تحریم های ظالمانه که شدیدترین آن در 12 سال اخیر اعمال شده است اثری در عمران و آبادی ام القرای جهان اسلام نداشته است. تهران جدید را همه مردم با مدیران فعال و متعهد شهرداری طی نزدیک به 40 سال اخیر ساختند اما تهران 12 سال اخیر تهرانی نو و با مدیران جهادی به یاد ماندنی خواهد بود.
«تهران جدید» حتی اگر در دهه بعد هم کاری نشود همچنان «جدید»خواهد بود.
رفع حصر؛ یک راه و 2 پایان
عبدالله گنجی در جوان نوشت:
آتش تهیه شدید اصلاحطلبان و رسانههای غربی همسو – بهخصوص بیبیسی- نشان از سناریویی است که میخواهد اولین ثمره انتخاب روحانی را رفع حصر معرفی کند. اما رفع حصر الزاماً به پایان مدنظر اصلاحطلبان ختم نخواهد شد. بعد از هزاران توئیت، پست، موضع و برنامه تلویزیونی در رسانههای غربی درصدد ارائه چهرهای مثبت از نظام در فردای رفع حصر برآمدند. انگاره ذهنی آنان این است که نظام رفع حصر را به مثابه «ضربه به اقتدار» خود میداند لذا درصدد برآمدند انجام رفع حصر را «قهرمان شدن نظام» معرفی کنند. البته این جماعت به تجربه آموختهاند که نظام جمهوری اسلامی نه تحت فشار تصمیم میگیرد و نه رهبران آن «محبوبیت غیرحق» و به هر قیمت را زیبنده خود میدانند. تجربه محاکمات 20 سال گذشته نشان میدهد که اصلاحطلبان به صورت مطلق محکومیتهای خود را ناحق و سیاسی دانستهاند و هیچ موقع به احکام قضایی در خصوص افراد خود تمکین نکردهاند و تلاش کردهاند با اجتماعی کردن مسئله، چهرهای وارونه از نظام ارائه دهند.
بنابراین تقاضای محاکمه به جای آزادی را ریاکارانه طرح میکنند و اعتقادی به محاکمه و پذیرش نتایج آن ندارند. اگر بپذیریم که این جماعت میدانند نظام تحت فشار تصمیم نمیگیرد پس این همه سروصدا برای چیست؟ بدون تردید هدف همان بود که دم خروس سازمان حقوق بشر همزمان با اعلام اعتصاب غذای کروبی بیرون زد و به صورت آنلاین بیانیه نگرانی صادر شد. اصلاحطلبان داخل و خارج به دنبال تولید مسئله حقوق بشری برای نظام هستند و همزمانی ممنوعالمعامله شدن 152 تن از کارکنان بیبیسی و اعتصاب کروبی نمیتواند دو مسئله مجزا باشد، خصوصاً اینکه تقی کروبی یک پای ثابت بیبیسی است.
رفع حصر یا به آزادی منجر میشود یا به محاکمه، اما پیشنیاز آن درک متقابل نظام و مخالفان حصر از چیستی مسئله است. فهم نظام با اصلاحطلبان از چرایی حصر 180 درجه متفاوت است و با این تفاوت حداکثری رسیدن به راهحل واحد و مشترک ناممکن است. اصلاحطلبان بر این باورند که حصر رسانهای این افراد از سوی نظام برای پیشگیری از احتمال تکرار آن حوادث تلخ است و بعضاً به صورت تلویحی میخواهند از نظام نگرانیزدایی کنند و از قاعده «شتر دیدی ندیدی» استفاده میکنند، اما به نظر میرسد حصر این افراد از خاستگاه نظام نه صرفاً برای پیشگیری از تکرار ماجراهای تلخ است، بلکه به دلیل پیشگیری از اعدام است.
وقتی جرم این افراد را در یک بسته قضایی در اختیار حقوقدان قرار دهید، طبق قانون مجازات اسلامی گزینهای جز اعدام نخواهد گفت و بدیهی بودن جرم، تشکیل دادگاه را صرفاً به مثابه «تشریفات قضایی» نشان میدهد، اما نظام به پاس زحمات این افراد برای گذشته کشور، مصلحت را در تقلیل جرم به «حصر رسانهای» دانسته است، لذا اصرار اصلاحطلبان به رفع حصر با توجه به جرم این افراد، الزاماً به آزادی منجر نخواهد شد و ممکن است نظام با لبیک به خواسته اصلاحطلبان پایان حصر و شروع محاکمه را آغاز کند که شاید ناخوشایندتر از امروز باشد.
اگرچه اکنون هم بخشی از اصلاحطلبان که در معارضه با نظامند، نان حصر را چربتر از نان رفع حصر میدانند و به طریق اولی اعدام را آورده بهتری برای خود میدانند. بدون تردید بخش خارج از نظام اصلاحات اعدام را مطلوب خود و آن را به مثابه «مسئلهای بحرانساز» برای نظام و قابل بهرهبرداری میداند. این جماعت که آرزویی جز تولید بحران برای نظام ندارند منتظر اعدام هستند و عوایدی را برای خود در فردای آن تعریف کردهاند. آنان خونخواهی را برای معارضه با نظام مفیدتر از مطالبه رفع حصر میدانند. اگر آنان دلسوز این سه نفر هستند و در این مسئله صداقت دارند نظام را به سمت اعدام هل ندهند. اگر اصلاحطلبان دنبال رفع حصر (آزادی) بودند، حتماً به صورت رسمی و علنی تکلیف خود را با طرح دروغین تقلب و شعارهای مطروحه علیه نظام و انقلاب در خیابانهای تهران روشن و اعلام برائت میکردند.
دولت ملی؛ وفاق ملی، توسعه ملی
سیدرضا صالحی امیری وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در ایران نوشت:
با تشکیل کابینه جدید و شروع به کار دولت دوازدهم امید آن میرود که حرکت توسعه کشور به سمت قلههای تعالی و پیشرفت سرعت و شتاب بیشتری بگیرد. چرا که دولت دوم آقای دکتر روحانی از تجربه بالاتر و پشتوانه مردمی افزونتری برخوردار است. مردم هوشیار کشورمان در بیست و نهم اردیبهشت با حضور پرشمار در پای صندوقهای رأی، به رئیس جمهوری اعتبار چشمگیری بخشیدند و خواستار تشکیل دولت ملی و در تراز جامعه فهیم ایرانی شدند.
دکتر روحانی هم با بررسی دقیق شرایط فعلی کشور و ارزیابی نیروهای وفادار به نظام، معتقد به منویات رهبر معظم انقلاب و متعهد به مشی و گفتمان اعتدال و با درنظر گرفتن این نکته که با دارا بودن رأی اکثریت ملت اما رئیس جمهوری همه مردم است، نسبت به معرفی دولتمردان اقدام کرد. هرچند به گفته خود ایشان در مواردی از جمله انتخاب سه تن از زنان توانمند برای منصب وزارت، انتخاب گرینه نهایی وزارت علوم و نیز معرفی گزینههای مد نظر در برخی دستگاهها با موانع و مشکلاتی مواجه شد، اما میتوان امیدوار بود که دولت دوازدهم در صورت اخذ رأی اعتماد نمایندگان مجلس شورای اسلامی، از فردا توجه به مطالبات و انتظارات آحاد ملت را سرلوحه کار قرار داده و در مسیر حل مشکلات با شتاب پیش برود.
ضرورت تشکیل دولت ملی، همگرایی و تعامل و مشاوره در سطوح مختلف نظام است و از این منظر رویکرد دکتر روحانی قابل دفاع است. فراموش نکنیم که دولت دوازدهم پشتوانه بیست و چهار میلیونی آرای ایرانیان را داراست و با حمایت رهبر معظم انقلاب و همراهی و همکاری سایر قوا میتواند مسائل ملی و فرا ملی را با تدبیر مناسب و عمل بهنگام حل و فصل کند. لازمه این مهم در وهله نخست ایجاد انسجام، وفاق و وحدت میان همه نیروهای معتقد به نظام است تا با ترجیح منافع و مصالح ملی به منافع زودگذر جناحی و سلایق و گرایشهای فردی، نسبت به مسائلی که در سالهای اخیر موجب کدورت، افتراق، دوری و دلخوری نیروهای انقلاب از یکدیگر شده است تصمیمی شایسته و وحدتبخش اخذ شود. بیشک در شرایط خطیر فعلی که دشمنان این مرزوبوم و مخالفان نظام مردمی برآمده از اراده ملت لحظهای از توطئه چینی و تضعیف ایران اسلامی غافل نیستند و همچنان آرزوی خام ضربه زدن به جمهوری اسلامی را در سر میپرورانند، حمایت از دولت ملی در درون و به تصویر کشیدن وفاق ملی در خارج از مرزهای کشورمان میتواند اقتدار و صلابت قوای نظام را بیشتر و بهتر نمایان کند. بویژه که وضعیت نابسامان تروریسم، منطقه و جهان را با تهدیدهای پیچیده تری روبه رو کرده است و باید با درک صحیح از تحولات بینالمللی، امنیت و آرامش خود را حفظ کنیم.
دکتر روحانی در ایام انتخابات با بیان جمله «به عقب باز نمیگردیم» بدرستی مسیر روشن پیش رو و عبور از اختلافات و زخمهای کهنه را تبیین و تفسیر کرد. بواقع نباید مسائلی که در سالهای قبل به تضعیف و تقابل نیروهای انقلاب انجامید، همچنان مسأله و تهدید امروز ما باشد. باید با تلاش و همکاری همه وفاداران به نظام، امام و رهبری زمینه وفاق ملی برای اخذ یک تصمیم بزرگ و ملی را فراهم کنیم. در غیر این صورت دستیابی به اهداف مورد نظر در سند چشمانداز بیست ساله دشوار خواهد بود. بر اساس افقی که در چشمانداز ترسیم شده، ایران اسلامی در دهه آینده باید قدرت اول منطقه به لحاظ تمام شاخصهای علمی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی باشد. راه رسیدن به این هدف نه در محدود و محصور کردن تواناییها و قابلیتها و ظرفیتهای داخل نظام، بلکه در وسعت بخشیدن به دایره نیروها و استفاده حداکثری از توانمندی همه وفاداران به ملک و ملت است. باید باور داشته باشیم که رهبری نظام متعلق به همه ایرانیان بوده و چتر نظام و رهبری معظم، به گستردگی ایران اسلامی است و نباید عدهای به خود اجازه دهند با انگ زنی و تخریب، دلسوزان نظام و رهبری را از شمول این چتر خارج کنند.
مصدق انگلیسی هراسی با فوبیای خیانت
احمد غلامی سردبیر شرق در سرمقاله امروز این روزنامه نوشت:
پیرمرد کار خودش را کرد. کاسه صبر همه را لبریز کرد تا علیهاش کودتا کنند. مصدق، این پیرمرد لجباز و یکدنده میتوانست راه دیگری برود. راهی که همه از آن منتفع شوند، هم خودش به نان و نوایی برسد و هم دیگران. دولت آمریکا را هم ناامید کرد. «ترومن» بدش نمیآمد با تکیه بر باور ناسیونالیسم لیبرالیِ مصدق سدی در برابر گسترش کمونیسم ایجاد کند. از اینرو پس از سخنرانی مصدق در سازمان ملل متحد در پی جلب همدلیاش برآمد تا او را در اردوگاه غرب نگاه دارد. ترومن به مصدق هشدار داد «روسیه همچون لاشخوری منتظر است تا نفت ایران را ببلعد.» ترومن از سیاستهای استعماری فرسوده انگلیس دلزده و بیمناک بود. سیاستهایی که با دوران پسااستعماری همخوانی نداشت. ازاینرو وقتی نخستوزیر انگلیس خبر داد که کشورش قصد دارد از جنوب به ایران حمله نظامی کند، با مخالفت شدید ترومن روبهرو شد. اما مصدق، این پیرمرد یکدندهی مبتلا به انگلیسیهراسی که فوبیای خیانت داشت تا پایش به ایران رسید باز کار خودش را کرد. او نه در پی قهرمانی و محبوبیت بود، نه سودای ریاست داشت.
اما مخالفان پیرمرد همچنان معتقدند او باید به تقویت نهادهای حقوقی کشورش میپرداخت و قانونگرایی را ترویج میکرد. راهی که نرفت. شاید مصدق هم خودش انتظار چنین سرنوشتی را نداشت. دست بر قضا رخدادهای نامنتظره تاریخی با روح عدالتطلبش گره خورد و او را به سوژه سیاستی انقلابی بدل کرد. سیاستی انقلابی که نه با حالواحوال پیرمرد جور بود و نه با خاستگاه اشرافیاش. این سوژه پرتابشده به دل سیاست، خواستهناخواسته عصاره مردم زمان خودش شد: «انگلیسیهراسی با فوبیای خیانت». بالاخره عصارهی مردمبودن، کار دست پیرمرد داد. تا ترومن رفت و آیزنهاور آمد همه علیهاش شدند. سازمان سیا از عوامگرایی مصدق نفرت داشت، میترسید او شاه را مجبور کند تا به نقش محدودِ خود در قانون اساسی بسنده کند. از اینرو انگلیس و سلطنتطلبهای محافظهکار همپیمان شدند تا او را از سر راه بردارند. از سوی دیگر افزایش محبوبیتِ مصدق به اختلاف سیاسی و حسادتها دامن زد و جبهه ملی دچار تفرقه شد. سران جبهه ملی همچون مظفر بقایی و حسین مکی به او پشت کردند و به شبکهای از جاسوسان سلطنتطلب و جاسوسان انگلیس در ارتش و بازار پیوستند تا کار را تمام کنند.
اگر مصدق انگلیسیهراسی بدبین بود که به نزدیکترین کسانش اعتماد نداشت و در پشت نقاب هر کس جاسوسی میدید و فوبیای خیانت داشت، شاه هم انگلیسیهراسی بود که فوبیای حقارت داشت. با این تفاوت که مصدق تن به خیانت نداد اما شاه بارها تن به حقارت داد. «انگلیسیهراسی شاه حاد بود و تبعید پدرش به دست انگلیسیها در ٢٥ شهریور ١٣٢٠ بر آن افزود. این سوءظن که منافع انگلیس باعث میشود تا از اعراب در برابر ایران حمایت کند بیپایه و اساس نبود.» شاه امیدوار بود با ایجاد حکومتی حاکمیتمند، تجلی سه خواسته کمیاب سیاست در خودش باشد: قدرت، منزلت و ثروت. او با قدرت میتوانست ارادهاش را به دیگران تحمیل کند و به منزلت در خود دست یابد، و با انباشت ثروت هم بهرهجوییها و کامیابیها را ممکن سازد. اما این پیرمرد آمده بود تا کاخ رؤیاهای شاه را ویران کند. مگر نه اینکه مصدق همچون او خاستگاه اشرافی و سلطنتی داشت و زخمخورده انگلیس بود و آرزوی قلبیاش ملیکردن صنعت نفت، پس چهچیز آنها را خصم یکدیگر کرد.
دلیل این خصم ساده و عمیق بود، برداشت آنان از سیاست با هم تفاوت داشت. مصدق میدانست اگر هدف امر سیاسی صلح بر پایه عدالت است رژیم طبیعی آن «دمکراسی» است. شاه اما رؤیای «دوگل»شدن در سر داشت. او در خاطراتش مینویسد: «وقتی دوگل از فرانسه صحبت میکند بهنظر میرسد پژواک آرزوهایش را بیان میکند، آرزوهایی که من برای کشورم دارم... میهنپرست بزرگی که سرمشق من است.» ویلیام موریس، سفیر آمریکا در عربستان، بهکنایه دوگل را با شاه قیاس کرده و بعد با این عبارات تحقیرش میکند: «پسر یک گروهبان بیسواد ایرانی، فریبکار و متظاهر و خجالتی که وارث تاجوتخت سههزارساله شاهنشاهی هخامنشی است!» البته ناگفته پیداست در پس این تحقیرها ترس از جاهطلبی شاه هم وجود دارد. جاهطلبی که درصدد بود با کنارگذاشتن عربستانِ مورد حمایت انگلیس، خود به رهبری امریکا ژاندارم منطقه شود. شاه برای تحقق این رؤیا بهسوی پنج رئیسجمهور امریکا روزولت، ترومن، آیزنهاور، کندی و جانسون رفت اما همه او را ناکام گذاشتند، تا دست آخر با نیکسون به رؤیای خود رسید.
با کامیابی در این رؤیا او پا به عرصه قدرت، منزلت و ثروت گذاشت. اما شبح پیرمردِ سمج با اینکه به تاریخ پیوسته بود، دست از سرش برنمیداشت. شاه از پیرمردها متنفر بود. پیرمردهایی که اصل و نسباش را میشناختند: فروغی و قوام و مصدق، هریک به نوعی. قوام خواسته، فروغی و مصدق ناخواسته تحقیرش میکردند. اینک آنان در آغوش خروارها خاک خوابیده بودند و وقت آن رسیده بود تا شاه حقارتهایش را با برپایی جشنهای دوهزاروپانصدساله التیام بخشد. اما پیرمردها باز دست از سرش برنمیداشتند، فروغی، آبشخور فکر روشنفکران لیبرال بود که همواره مورد نفرت شاه بودند. قوام، سرمشق تکنوکراتهای نافرمان همچون ابتهاج و امینی بود و مصدق، شبح سرگردان عصاره مردم که آزادی و عدالت را بانگ میزد، پرندهای بر بالای کاخهای سلطنتی که با هر بانگاش خواب شاه را آشفته میکرد.
شاید در یکی از همین شبها بود که شاه هراسان از خواب پرید و در ذهنش پازل کابوسی را که دیده بود در کنار یکدیگر قرار داد. پازلی که تصویری گنگ و مبهم از انقلاب اسلامی ٥٧ را نشان میداد و در انتها در پس پشت توده خشمگین مردم، پیرمردی ایستاده بود با لبخندی بر لب که معلوم نبود از خرسندی میخندد یا قصد تحقیرش را دارد، و یا هیچکدام. پیرمرد فقط آمده بود تا کار خودش را تمام کند.
* در نوشتن این یادداشت از کتاب «نیکسون، کیسینجر و شاه» نوشته رهام الوندی، ترجمه غلامرضا علیبابایی، نشر کتابپارسه استفاده شده است.
مطالبه یک محاکمه
صبح نو در سرمقاله امروز خود نوشت:
برخی از چهرههای اصلاح طلب این روزهای به بهانه رفع حصر نفر دوم فتنه 88 بر محاکمه او اصرار داشتهاند تا از این طریق راهی برای پایان دادن بهحصر پیدا کنند. موضوع محاکمه مسوولان فتنه البته بعد از بهمن ماه سال 89 و یکسال و نیم پس از حوادث سال 88 برمیگردد؛ در آن تاریخ آنها در مسیر عناد و لجبازی با نظام اسلامی، تصمیم خطرناکی گرفتند تا در ایران با استفاده از مدل«بهار عربی» شورشی را به راه اندازند؛ همان راهی که منجر به ظهور داعش در سوریه شد. در این زمان بود که سه پیشنهاد محاکمه، حبس در زندان و حصر خانگی مطرح شدند. محاکمه طبیعتاً هزینههای خود را داشت و برای کسانی که نزدیک به دوسال آرامش و امنیت کشور را به بازی گرفته و آشوبگری و قتل بی گناهان در نتیجه اقدامات آنها به وقوع پیوسته بود، نتیجهای جز اعدام برایشان متصور نبود؛ افرادی که باشکوهترین انتخابات نظام اسلامی را به بهانههای واهی تخطئه کرده و مستمسکی برای اعمال تحریمهای ظالمانه علیه ملت را فراهم کردند.
با وجود این، در آن مرحله، از محاکمه آنان صرف نظر شد و حالا کسانی موضوع محاکمه را پیش کشیدهاند که از نتیجه محاکمه مطلعند و قصدشان بهحاشیه کشاندن اصل موضوع و اعمال فشار بر نظام است. نکته اصلی خطاب به این افراد آن است که اگر حقیقتاً به محاکمه سران فتنه باور دارند، بهتر است اول نظر خود را درباره سایر محاکمههای فتنه 88 اعلام کنند و آنگاه صراحتاً بگویند، رأیی را که دادگاه درباره سران فتنه صادر کند، بی چون و چرا میپذیرند و گردن مینهند.